زندگی عاشقونه مازندگی عاشقونه ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
عشقم محمد امین عشقم محمد امین ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
نفسم ثمین نفسم ثمین ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

امین و ثمین عزیزم

من یه مادرم با یه دنیا خاطره مادرانه😊

جوجوی من آقا شده...

عزیز دلممم..داری کم کم منظورمو میفهمی...کم کم داریم دنیای همو میشناسیم...خیلی حس خوبیه بهت میگم نوم نوم  میدونی که وقت غذاست دهنتو باز میکنی....میشمارم یک.دووووووووووووو...دهنتو مثل جوجه باز میکنی  که قاشق و بزارم دهنت...قاشق و میزارم تو دهنت و بلند میگم سههههه....کیف میکنی و با عشق غذاتو میخوری...جوجوی خوردنی من.... جلوت چرخ میزنم غش میکنی..عاشق ضربه زدن با دست و پاهاتی.....نمیدونم چرا رو پنجه راه میری...مثل رقص باله ....البته چن تا از همسنای نی نی سایتیت هم اینطوری ان...برا همین زیاد نگران نیستم ..البته همه تلاشمو میکنم تا زودی درست شه ...کم کم داری چار دست و پا رفتنو یاد میگیری..البته خیلی مونده تا حرفه ای شی بابایی خیلی...
17 تير 1392

پسرکم چی شد یهووو؟!؟!؟!؟!

عزیز دل مامان امروز اولین باری بود که عصبانی شدنت رو دیدم و از این قضیه بی نهایت ناراحتم... البته چون از عصری درست و حسابی لالا نکرده بودی یکم حوصله نداشتی ... تا غروب هرکاریت میکردم خواب نمیرفتی همش میخاستی تو بغلم راهت ببرم ...تا اینکه  امیر عطا اومد پایین تا یکم باهات بازی کنه اولش که ذوق کردی تو دلم خوشحال شدم که قراره کلی باهاش بازی کنی و حسابی خسته شی و مهیای خواب ولی چن لحظه بعدش در حالی که جیغ میزدی با دستای کشولوت بازوی پسرعموی بیچارتو گرفتی و دقیقا مثل نیشگون محکم فشار دادی...بغلت کردم یکم نوازشت کردم و آروم شدی...امیر عطا هم که از رفتارت یخ زده بود خواست بیاد جلو و نازت کنه  که تا دستش بهت خورد چنگ انداخت...
13 تير 1392

2د2 0 (عنوان این پست و پسرکم انتخاب کرده خخخخخ)

سلام نفس مامان این چن روز که نبودم اتفاقای زیادی برامون افتاد..بعضی تلخ...بعضی شیرین...ولی خدا رو هزار بار شکر که شما سالم و سلامتی... تو یه روز بارونی شما متاسفانه بد جوری مریض شدی....استفراغ همراه با تب خیلی زیاد ...بابایی کلی نگرانت بود...چون جمعه بود همه جا هم تعطیل بود و مجبوری شما رو به یک درمونگاه بردیم...در به در دنبال شیاف استامینوفن گشتیم...آخر سر هم پیدا نکردیم ... شکر خدا خاله ناهید داشت و بهمون داد دستش درد نکنه ...تا 4 صبح بالا سرت بودم تا تبت پایین اومد و منم تونستم سرمو رو بالش بذارم...   از خدا میخام تن جوجم همیشه سالم و سلامت باشه و دیگه هیچوقت هیچوقت مریض نشه..آمییییییییییین و اما یه اتفاق جالب....من ...
4 تير 1392
1